نوشتم هر زمان هر جا بدون تو زمستانم
بیا و با وجودت یاس بنشان روی دامانم
فراوان دیده ام مجنون بی لیلا در این هستی
ولیکن نیست اینک چون تو مجنونی ، بیا جانم
تمام حرفهایم را هم اکنون پوچ میدانم
ز بس با بودنت گشتم اسیر شب پشیمانم
خیالت لحظه ای از من گریزان نیست می دانی !!!
هوای دل شده ابری و من لبریز بارانم
در این بحبوهه ی بی رنگ ، می رقصی چو پروانه
و من شمعی میان خواب و رویایی پریشانم
شدی با من غریبه ، ای همه غم ها ز تو تکرار
مرنجان این دلم را ، باز نشکن ...... من که ویرانم
منم آهنگ غمگینی ، که صوتش بادها برده
شبیه نی لبک ، بر گوشه ی لب های چوپانم
تو تا کی می توانی نگذری از این دل خسته
هنوزم می کنی انکار! و من مبهوت و حیرانم
برو با خود تأمل کن ، ببین فرهاد شیرینی ؟
همان تیشه به دستی که شده مجذوب چشمانم ؟
من آن دل را ، که با مکر و ریا باشد نمی خواهم
برو ای سایه ی تیره ، برو بگذر ز دستانم
دگر خواهش مکن ای بغض بی پایان تاریکی
مرا از خود رهایم کن ، بکن از دیده پنهانم
هنوزم اشک می پیچد به چشمم وقت دلتنگی
برو اما بدان دیگر شکسته عهد و پیمانم
شعر از : افسون ![](http://www.loxblog.com/fckeditor/editor/images/smiley/msn/72.gif)
نظرات شما عزیزان: